شیرین دردی

دلنوشته

دوست دارم فقط همین

شیرین دردی

بيكار دلى باشد كو را نبود دردى

كاهل فرسى باشد كزوى نجهد گردى

دردى كه بود از عشق جانم به فداى آن

خود جان نبود شيرين بى ذوق چنان دردى

 

 

شبها منم و شمعى هم سوخته و هم مست

گه مرده و گه زنده آهى و دمى سردى

شد وقت گل و روزى فرياد كه ننشينى

يك دم چو گل سرخى در پيش گل زردى

 

 

زانگه كه غمت در دل چون حرص بخيلان شد

دارم همه شب چشمى چون دست جوان مردى

گفتم كه غمت آخر تا چند خورد خسرو

خنديد كه عاشق را به زين نبود خوردى

 



+ هک شده در: 20 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |